آهـآی پـسـری ک ِ میـخــآی شـوووَرم بشـی

هیچـی، خــوشـآ بـه سـَعـآدَتـت دیگـه ـاَز خـدآ چی میـخــآی؟!

چیـکـآر کـردی ک ِ ـانقـَد خـدـآ دوستـت دـآرـه کصـآفط

خدـآ شـآنس بده

وـآلـآ..

مـُفت خـوشبـَخت شـُدی 
<br><br>
</div></div>

<div class=LowPost><div class=Comment>تاريخ : پنج شنبه 4 تير 1394برچسب:<a href=,

| 20:47 | نويسنده : شبنم |

ســــــــــــــلامتـــی 

دخـــــــــتـــــری که

تو نبود

دوست پســـــرش

 

"ریــــمل" چشمش پاک میشه

 

نه "رژ" لبـــــش....

 



تاريخ : دو شنبه 1 تير 1394برچسب:, | 19:16 | نويسنده : شبنم |

 



تاريخ : دو شنبه 1 تير 1394برچسب:, | 17:39 | نويسنده : شبنم |

کاش خدا هم مثل داور بود......

هروقت که زمین خوردی...

زخمی شدی....

بهت ضربه زدن .....

ازت بپرسه :

 

میتونی ادامه بدی؟؟؟؟؟



تاريخ : دو شنبه 1 تير 1394برچسب:, | 17:17 | نويسنده : شبنم |

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.
خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم… “خیـــــــلی پستی!!!!



تاريخ : یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:, | 14:1 | نويسنده : شبنم |

فاحشه عشق تو!!!!
پسر گفت: اگر مي خواهي با هم بمانيم بايد همه جوره با من باشي

دخترک که به شدت پسر را دوست داشت گفت: باشه عزيزم هر چه تو بگويي.

پسرک دختر را عريان کرد، دختر آرام ميلرزيد ولي سخن نمي گفت مي ترسي

عشقش ناراحت شود... پسرک مانند ابري سياه بدن د...ختر را به آغوش کشيد و

بدون کوچکترين بوسه شروع کرد... دخترک آهي کشيد و پسرک مانند چرخ خياطي
بالا و پايين مي شد... دخترک بدنش مي سوخت ولي صدايي نمي آمد...

پسرک چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد، دختر با لبخند گفت: آرام شدي

عروسکم؟؟؟

پسرک آرام خنديد، لباسهايش را پوشيد و رفت...

دخترک ساعتي بعد تلفن را برداشت و زنگ زد و گفت: سلام عشقم

ولي پسرک مانند هميشه نبود و تنها گفت: ديگر به من زنگ نزن و قطع کرد...

دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آرام گريست...

چند سال گذشت... تبريک مي گويم به پسرک! همان دخترک زيبا شد فاحشه قصه ما

فاحشه سيگارم تمام شده تو سيگار داري؟

فاحشه آرام مي گويد: چرا به ديگران نگفتي به جرم عاشق شدن فاحشه شدم!!!!

 



تاريخ : یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:, | 13:20 | نويسنده : شبنم |

ببینمت. . . گونه هایت خیس اســـت . . . باز با این رفیق نابابــــت
.... نامش چه بود؟ هان! باران. . . باز با "باران " قدم زدی ؟
 هزار بار گفتمباران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . .

تصویر غمگین و عاشقانه دختر



تاريخ : یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:, | 13:18 | نويسنده : شبنم |

ساعت 11:47 دقیقه نیمه شب بود....شبو تنهایی و سکوت اروم و یواش داشت موزیک گوش می داد....

سیگار برداشت و روشن کرد و رفت کنار پنجره..کام گرفتو به اسمون نگاه کرد.....یه شب و اروم پنجره نیمه باز دود سیگار و اهنگی که پراز خاطره بود.....سیگارش تموم شد پنجره رو بست که هوای اتاقش سرد نشه رفت رو تختش گوشی موبایلو برداشت. شروع کرد ب اس ام اس نوشتن

salam divoone khabi ya bidar? man ke aslan khabam nemiad daram on ahang ghashangaro gosh

midam hamonike hamishe 2 taei mikhondimesh em shab yadet raft sms bedia!!!shab bekhyr

yeki talabe man khooooob

bo0o0o0o0o0o0o0sssss

مثل همیشه میخاست مسیج رو بفرسته واسه عشقش ولی یهو یادش اومد که اون 3 روز پیش فوت شده.....

چشماش پر اشک شد بغض کرد....

گوشی از دستش افتاد .... موزیک تموم شد...صورتشو گذاشت رو بالشو بی صدا گریه کرد....

دست خودش نبود...اخه خیلی وقت باهم بودن و یه دنیا خاطره و روزای تلخ و شیرین که تو چند روز فراموش نمیشه و سخته....

دیدن گریه یک مرد واقعا سخته.....



تاريخ : یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:, | 13:13 | نويسنده : شبنم |


تاريخ : دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, | 16:5 | نويسنده : شبنم |

گفتی دوستت  دارم.....

 

من عطســــــــــــــــه کردم..

....

ببخشید من به زر مفــــــت

 

آلــــرژی دارم...لبخند



تاريخ : شنبه 16 خرداد 1394برچسب:, | 14:49 | نويسنده : شبنم |